دو هفته‌ی بین ترم که به بطالت محض گذشت، شروع ترم جدید هم تاثیری رو باطل نگذشتن نداشت راستش تا امروز و اکنون و این شرایط. تعطیلی شاید تا عید! میخواستم کنکور ثبت نام کنم که بخاطر تجزیه و تحلیل شرایط دیدم وقت ندارم ولی اگه میدونستم اینطوری میشه قطعا ثبت نام میکردم قسمت گه قضیه اینجاست که دلیل ثبت نام عدم رضایت نیست:) چون من اگه وجود داشته باشم همین جا میتونم بهترین رشد و بهترین آینده رو رقم بزنم. نه روحیاتم با چیزی سازگاره نه حسرتمندم !:) فقط همون قضیه اثبات لعنتی که اکثر اوقات مثل خوره درونمو میخوره. گذشت به هر جهت

دائما استرس داشتم این مدت این یکی یکم عمیق تر و وحشتناک تره، ترس از ناقل بودنم و انتقالم به خانواده (خدای نکرده) آدمو دیوونه میکنه، ولی خب چاره ایه که عزیزان اندیشیدن و خشم شب زدن که تخلیه کنید!

م گفت باهم برگردیم و پس از بررسی آپشن ها جواب پیامم نداد! چی میشه که یه آدم در برخورد باهات اینقد گستاخ میشه، مقصر چه کسی جز خود آدمه؟

ن اونروز گفت واسم جا بگیر سر کلاس ن! تا آخر کلاس نیومد و تهش دیدم پیش ک نشسته :)) ظاهر جمله در حد کودکان دبستانیه ولی عمقش واسه من عمیق تره، اثبات مکرر بی اصالتیش. ازش بدم میاد :) شایدم تو ناخوداگاهم دارم بهش حسودی میکنم!

خسته‌ام

سالم باشم و سالم برسم خونه. تنها خواستم اینه الان!

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها