میانترمش جزو نمرات پایین کلاس شدم با اینکه فکر میکردم خیلی خوب فهمیدمش! بعد واقع بینانه که بررسی کردم دیدم یه قسمت هایی رو فقط، اونم نسبتا خوب، فهمیده بودم. برای پایانترمش وقت گذاشتم، چندین بار وویس هایی که گرفته بودم رو گوش دادم و فکر میکردم این دفعه واقعا جزوه خودشو فهمیدم! ولی هیچ سوالی حل نکردم تقریبا با اینکه قبلش ۶۵ تومن دادم کتاب پ خریدم:/ 

امتحانشم خوب ندادم و خیلی حس ناکوت شدن داشتم، خواستم برم پیشش بگم بلد نیستم این درسو بخونم، جرات نکردم !:) غیرقابل پیش بینیه و ممکن بود بیشتر بهم بریزم.

علاوه بر اینکه حس میکنم نمره‌ام پایین میشه و به شدت ناراحتم چون معدل این ترم برام فوق حیاتیه از اینکه میبینم منم آدمی هستم که ممکنه بخونم و نتیجه نگیرم (قبلنا فکر میکردم غیر ممکنه این حالت واسم پیش بیاد!) ناراحت میشم. ناراحتم که درست و حسابی سوال حل نکردم واسش، ناراحتم که دو تا درس باهاش داشتم و تو هیچکدوم حتا متوسطم عمل نکردم!! و چطوری میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم‌. این از اونایی بود که تو ۱/۵ سال گذشته حس عجیبی بهش داشتم و شاید اگه نمره هام بالا میشد میتونستم باهاش پروژه بردارم :) ولی نمیشه. الان همش یه حسی درونمو فرو میریزونه یعنی ممکنه پاس نشم؟o_0 میشه لطفا زیر ۱۴ نشم؟:(

خب گ هم دیگه مثل اولا نیست باهام، شاید فکر میکرد خیلی شاخم و دید نیستم!! دیگه بهانه ای هم نداشتم :/ 

خوب خوندن تا اینجا رو اکثرا، و این رو اعتماد به نفسم اثر گذاشته، موقع خوندن امتحانم به شدت استرس داشتم و همش فکر میکردم  ازم جلوترن و بیشتر حالیشونه! شاید این بی تاثیر نبود تو گند زدنم، ولی من نمیذارم اینطوری بمونه.

یه حس هورمونی دیگه! حس میکنم عاشق!! م شدم با اینکه نمیدونم مجرده یا متاهل و اینکه هیچ ربطی بهم نداریم:| در وصف هورمونی بودن حس و حالم همین بس که چند روز پیشم حس میکردم شیفته ا.م شدم:// فقط خداروشکر قدش از من کوتاه تر بود ولا میرفتم پیشنهاد ازدواج بهش میدادم!!! ینی من تو ۱۳سالگیم اینطوری نبودم که الان شدم!

اونروزم جلو کتابخونه یکی از بچه ها رو دیدم که نمیدونم اسمش چیه!!!!! نگام میکرد نمیدونم شاید لباسم واسش جالب بود!! با لبخند! سرمو انداختم پایین و رد شدم، شاید بهتر بود سلام میکردم :/ تا شب که بهش فکر میکردم و دلم میخواست بغلم کنه!!!!

ا بعد از مدتها بهم زنگ زد دوست داشتم دنیا رو سرم و رو کله پوکش تو رابطه خراب شه، همچین با ادعا میگه نمیخوام متعهد باشم که انگار واسش صف کشیدن:/ خوشحالم که باهاش صادق نبودم !!!! بی لیاقت حال بهم زن، رسما بودنش توهین بهمه و متاسفم که بهش بها میدم! و دیگه ادامه نمیدم به این ارتباط تخمی

دلم پوکیده، نه تو دنیام کسی هست و نه تو دنیای کسی ام، همش فکر میکنم شانسم برای برقراری ارتباط داره به صفر میرسه! تو اوج جوونی و زیبایی (منظورم اینه که دیگه جوون تر و زیباتر از این نمیتونم باشم!!!!) عملا کسی نیست بهم علاقه داشته باشه، سرم پایینه معمولا و هر وقت با کسی چش تو چش میشم داره نگام میکنه، بعضیا با لبخند بعضیا معمولی! بعضیا راه راه. ولی خب یه نگاه رو به چی میشه تفسیر کرد!!! ینی هیچکی دوسم نداره؟:( میدونی راستش خیلی به تخمم نیست ولی خب این نیاز این دوره از زندگیمه و داره اقناع نمیشه! حس خوبی نیست خب!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها