میخوام بنویسم از اینکه حس میکنم تو یه سال گذشته چقدر حقیرانه زندگی کردم و عمیق تر که فکر میکنم تو ده سال گذشته :) دائما منتظر تایید دیگران بودن، منتظر دیده شدن، خواسته شدن! دائما فرار کردم بدون اینکه بدونم دقیقا چی میخوام و دقیقا دارم از چی فرار میکنم! اگه فرصت حرف، که راستشو بخوای اونم واسه جلب توجه بوده، پیش اومده ادعاهای فوق هیجانی داشتم از اینکه زندگی معمولی دیگران منو خوشحال نمیکنه:) اما در عمل خیلی معمولی‌تر خیلی. عمل کردم. این جا جرات دارم(؟) که با خودم رو در رو شم و بگم دائما منتظر یه سوپر هیرو بودم که بیاد دنیا رو واسم گلستون کنه :)) (خنده عصبی!) چرا؟ وقتی خودم واسه خودم قدم از قدم برنداشتم، این هیجان از کجا متولد شد جز انفعال و ضعف و عدم اعتماد به نفس و کلا تمام فقدان های موجود در دنیا! تمرکز بی پایه و اساس رو آدمای نه چندان سوتبل! میدونی رویایی با خودت خیلی چیزا رو واست روشن میکنه.

ادامه دارد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها