ول چرخیدن و عمر سوزی های من دو حالت داره، یه حالتش کاملا ابویس :)) آشکاره. اینطوری که مثلا در ۲۴ ساعت گذشته، یه کلمه درس نخوندم، دائم آنلاین بودم! جالبیش اینه که هیچ کسی هم نیست که مثلا با چت کردن وقتم تلف شه!! تو اینستا اکثر پست های سینا رو دیدم و مثلا خندیدم کلیپ مزخرف عروسی و لباس عقد و . واتس رانگ ویت می؟:) جرقه‌ش شاید از دیروز بود سر کلاس م استرس داشتم و دو سه بار ازم سوال پرسید که خب نتونستم جواب بدم! خیلی ابلهانه رفتم نشستم پیش گایی که کتاب نداشت که ببینه چی درس میده :))) در همین حد پتتیک :// و حس کردم استاد حال نکرد با حرکتم! راستش خودشم زیاد نرمال نیست بنظرم، گشادی رو در نحوه تدریسش میشه حس کرد!

رفتم دانشکده ببینم حل تمرین ها تشکیل میشن یا خیر از نحوه برخورد ش جا خوردم:) برخورد بسیار خوب بود نمیدونم شب خوبی داشته یا ک چیزی در موردم بهش گفته. انی وِی

ظهر که برگشتم امواج ضعفم شروع کرد به پراکنده شدن یکم با ن چرت و پرت گفتیم و تهش،پی ام دادم به ا که بریم بیرون :)))))) اینجاست که شاعر میفرماید وات د فاک؟ گفت امروز نمیتونم و فردا اگه اکی شد که گویا نشده! دوباره در همین حد پتّتیک!

شب س باهام کلی حرف زد چون کات کرده :) و چقدر احمقانه‌س همه چی!

چهره جدید این ترم ن و م هستن، به اصطلاح شاخ و شاخ تر! انرژی م سر کلاس ک کاملا منو یاد دوران انرژیمند!:) تحصیلم انداخت. چقدر عوض شدم و ترسو:)

با پ هم کلاس دارم، پ ادمیه که از بدو ورودم به دانشکده از شاخیش شنیدم، جوونه و همون سال ورود ما ددی شد! عکسش رو با زن و بچه‌ش دیدم و کاملا ظاهر بینانه حس خوبی به وایفش نداشتم!! خودشم حس میکردم یه آدم مظلومه :) وقتی اولین جلسه شروع کرد به درس دادن با اون لبخند از ته دل نظرم عوض شد ینی الان حس خوبی بهش دارم. هر چند تو اون فیلد نمره هام اونقد کمه که خیلی حس و حال به دردم نمیخوره.

با میم که تو دانشگاه راه میریم حس عجیبی دارم راستش حس میکنم دیگه کسی بهم توجه نمیکنه! هر چند من پارسال بهترین خودم بودم و صرفا تمام چیزی که وجود داشت ۴ تا نگاه بی معنی بود‌ تو همه زندگیم تا حالا همین بود نگاه های بی معنی که آدم تهش نمیفهمه تحسینه یا تحقیر یا. بات یو نو آی دنت گیو عه شت انی مور

تقریبا تصمیم جدی گرفتم که با همشهریم ازدواج کنم!! البته اگه کیس مناسبی باشه:) ینی چیزی که اینهمه سال ازش فرار کردم!! خسته شدم از این همه انرژی سوزی و تنهایی

در حال حاضر حالم از هر چی آهنگ و فیلم و سریاله بهم میخوره. نگرانم بیش از پیش،و شاید برای نگرانی دیره اون سالها که زندگیم رو داشتم به گا میدادم! نمیتونستم جدی فکر کنم یا حتا فکر کنم! چقدر احمقانه بچه بودم :) اتفاقی پیجش رو دیدم، من آدم قوی ای نبودم ولی تو سن ۱۵ سالگی همه چیز رو درون من خُرد کرد! همه چیز رو. حالا میبینم متن های منو پست میکنه و از عشق میگه :)) شاید نه حتما کسی نیست که با . ۱ سانتی سر کنه. حالا میترسم از آینده از لرزان بودن پایه های همه چی.

از همه تنهایی قراره چی در بیاد؟ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها